هوش مصنوعی: شاعر در بیابانی بی‌پایان، سایه لنگر ساعت را مشاهده می‌کند که مدام در حال نوسان است. او تصویری از خواب کوتاه خود می‌کشد که گرمی جهنم را در خود دارد و زندگی‌اش در آن آب می‌شود. پس از پایان خواب، به پایان خود می‌رسد. تصویر او چیزی کم دارد و حفره‌ای در وجودش احساس می‌کند. سایه ساعت از روی تصویر زنده او می‌گذرد و تصویر ناپدید می‌شود. شاعر فریاد می‌زند اما صدایش بی‌پاسخ می‌ماند. در پایان، نگاه انسانی به دنبال سایه ساعت می‌دود.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم انتزاعی مانند مرگ، زمان و هستی، نیاز به بلوغ فکری دارد.

یادبود

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و من روی شن‌های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی‌ام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خودم رسیدم.
من تصویر خوابم را می‌کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.
چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویرم را کشیدم
چیزی گم شده بود.
روی خودم خم شد:
حفرهٔی در هستی من دهان گشود.
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.
تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید
و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.
این‌بار
هنگامی که سایه لنگر ساعت
از روی تصویر جان گرفته من گذشت
بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.
فریاد زدم:
تصویر را باز ده!
و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت.
می‌آمد، می‌رفت.
و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نیلوفر
گوهر بعدی:پاداش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.