هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از سفر طولانی و پررنج خود در بیابان می‌گوید که با امید دیدار معشوق انجام شده است. او با تصاویری از طبیعت مانند شوکران بنفش، سراب و ریگ‌های روان، رنج‌های راه را توصیف می‌کند. اما در نهایت، معشوق به جای استقبال، زهر خود را با نفس شاعر می‌آمیزد. شعر با حس شکست و تنهایی پایان می‌یابد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین استفاده از استعاره‌های سنگین مانند «زهر دوزخی» نیاز به درک بالاتری از ادبیات دارد.

پاداش

گیاه تلخ افسونی !
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده سراب
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم.
در چشمانم چه تابش ها که نریخت!
و در رگ هایم چه عطش ها که نشکفت!
آمدم تا ترا بویم،
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم.
غبار نیلی شب ها را هم می گرفت
و غریو ریگ روان خوابم می ربود.
چه رویاها که پاره شد!
و چه نزدیک ها که دور نرفت!
و من بر رشته صدایی ره سپردم
که پایانش در تو بود.
آمدم تا ترا بویم،
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم.
دیار من آن سوی بیابان هاست.
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود.
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم.
چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت!
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد!
آمدم تا ترا بویم،
و تو: گیاه تلخ افسونی !
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی،
به پاس این همه راهی که آمدم.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:یادبود
گوهر بعدی:پرده
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۳/۲۴ ۱۵:۰۰

این شعر درکدام کتاب سهراب است؟