۷۷۸ بار خوانده شده

شعلهٔ رمیده

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش

تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش




می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی

تا قلب خامُشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهایی




ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش

او شعله ی رمیده ی خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش




او غنچه ی شکفته ی مهتابست
باید که موج نور بیفشاند

بر سبزه زار شب زده ی چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خوانَد




باید که عطر بوسه ی خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد

در گیسوان آن زن افسون گر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد




باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبایی

مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه ی زیبایی




ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی ؟

روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهُده می خندی




آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی

ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی




می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز

ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ، دمساز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شب و هوس
گوهر بعدی:رمیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.