۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۳

عَجَب دلی که به عشقِ بُت است پیوسته
عَجَب تر این که بُتَش پیشِ او است بِنْشَسته

بِمال چَشم دلا بِهتَرَک ازین بِنِگَر
مَدو به هر طَرَف ای دل تو نیز آهسته

دو کَف به سویِ دُعا سویِ بَحْر می‌رانی
نه گوهرِ تو به جَیبِ تو است پیوسته؟

خُنُک کسی که وِرا دستْ گِردِ جَیْب بُوَد
که او لَطیف و سَبُک روح گشت و بَرجَسته

اگر چه هر طَرَفی بازگشت در طَلَبَش
ازان طَلَب چو به خود وانَگَشت شُد خَسته

میانِ گُلْبُنِ دل جانْ بِخَسته از خاری
بِبین دلا تو زِ خاریْ هزار گُل دَسته

میانِ دل چو بَرآیَد غُبار و طَبْل و عَلَم
هزار سَنْجَقِ هستی بِبین تو بِشْکَسته

بیا به شهرِ عَدَم دَرنِگَر دَران مَستان
بِبین زِ خویش و هزاران چو خویشْ وارَسته

نهاده هر دو قَدَم شاد در سَرایِ بَقا
وَزین بِساطِ فَنا هر دو دستِ خود شُسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.