۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۴

زِ لقمه‌یی که بِشُد دیده تو را پَرده
مَخور تو بیش که ضایِع کُنی سَراپَرده

حَیاتِ خویش دَران لُقمه گَر چه پِنْداری
ضَمیر را سَبَل است آن و دیده را پَرده

چرا مَکُن تو درین جا مگو چرا نکُنم
که چَشمِ جان را گشته‌ست این چَرا پَرده

طِلِسم تَن که زِ هر زَهر شَهْد بِنْموده‌ست
عَروسِ پَرده نِموده‌ست مَر تو را پَرده

چو لُقمه را بِبُریدی خیالْ پیش آید
خیال‌هاست شُده بر دَرِ صَفا پَرده

خیالِ طَبْع به رویِ خیالِ روح آید
زِ عقلْ نَعْره بَرآیَد که جانْ فَزا پَرده

دلا جُدا شو ازین پَرده‌هایِ گوناگون
هَلا که تا نکُند مَر تو را جُدا پَرده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.