هوش مصنوعی:
متن روایتگر لحظهای عاشقانه و شاعرانه در یک باغ است که در آن راوی با زنی زیبا و روحبخش مواجه میشود. آنها در سکوت و نگاههای عمیق با هم ارتباط برقرار میکنند، اما این ارتباط با احساساتی پیچیده از عشق، اندوه و فراموشی همراه است. در ادامه، راوی به انتقاد از وضعیت باغ و درختان خشکیده میپردازد که نمادی از نابودی و ناامیدی است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، لحن انتقادی و ناامیدانه در بخشهای پایانی متن ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.
پیوندها و باغها
لحظهای خاموش ماند، آنگاه
باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
به هوا انداخت
سیب چندی گشت و باز آمد
سیب را بویید
گفت
گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافی ست
خوب
تو چه میگویی؟
آه
چه بگویم؟ هیچ
سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت
دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود
از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت
پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار
با حریری که به آرامی وزیدن داشت
روح باغ شاد همسایه
مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت
و حدیث مهربانش روی با من داشت
من نهادم سر به نردهٔ آهن باغش
که مرا از او جدا میکرد
و نگاهم مثل پروانه
در فضای باغ او میگشت
گشتن غمگین پری در باغ افسانه
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت
ها، چه خوب آمد به یادم گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف یا کین
و آنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم
آه
خامشی بهتر
ورنه من باید چه میگفتم به او، باید چه میگفتم؟
گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است
خامشی بهتر
گاه نیز آن بایدی پیوند کو میگفت خاموشی ست
چه بگویم؟ هیچ
جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر
بر لب جو بوتههای بار هنگ و پونه و خطمی
خوابشان برده ست
با تن بی خویشتن، گویی که در رویا
می بردشان آب، شاید نیز
آبشان برده ست
به عزای عاجلتی بی نجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جاودانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود
یادگار خشکسالیهای گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند
باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
به هوا انداخت
سیب چندی گشت و باز آمد
سیب را بویید
گفت
گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافی ست
خوب
تو چه میگویی؟
آه
چه بگویم؟ هیچ
سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت
دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود
از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت
پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار
با حریری که به آرامی وزیدن داشت
روح باغ شاد همسایه
مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت
و حدیث مهربانش روی با من داشت
من نهادم سر به نردهٔ آهن باغش
که مرا از او جدا میکرد
و نگاهم مثل پروانه
در فضای باغ او میگشت
گشتن غمگین پری در باغ افسانه
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت
ها، چه خوب آمد به یادم گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف یا کین
و آنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم
آه
خامشی بهتر
ورنه من باید چه میگفتم به او، باید چه میگفتم؟
گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است
خامشی بهتر
گاه نیز آن بایدی پیوند کو میگفت خاموشی ست
چه بگویم؟ هیچ
جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر
بر لب جو بوتههای بار هنگ و پونه و خطمی
خوابشان برده ست
با تن بی خویشتن، گویی که در رویا
می بردشان آب، شاید نیز
آبشان برده ست
به عزای عاجلتی بی نجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جاودانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود
یادگار خشکسالیهای گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند
۳۰۶۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:رباعی
گوهر بعدی:زندگی
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۵/۳۰ ۱۶:۰۷
این شعر رو سالهست گوش میکنم و میخونم هربار چیز جدیدی ازش دستگیرم میشه
سپاسگزارم از زحمات شما