۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

ای یوسُفِ خُوش نامْ هی در رَهْ مَیا‌ بی‌هَمرَهی
مَسْکُل زِ یعقوب خِرَد تا دَرنَیُفتی در چَهی

آن سگ بُوَد کو بیهُده خُسپَد به پیشِ هر دَری
وان خَر بُوَد کَزْ ماندگی آید سویِ هر خَرگَهی

در سینه این عشق و حَسَد بین کَزْ چه جانِبِ می‌رَسَد
دل را کِه آگاهی دهد جُز دِلْنَوازی آگهی؟

مانندِ مُرغی باش هان بر بَیضه هَمچو پاسْبان
کَزْ بَیضه دل زایَدَت مَستیّ و وصل و قَهْقَهی

دامَن ندارد غیر او جُمله گدایَند ای عَمو
دَرزن دو دستِ خویش را در دامَن شاهَنْشَهی

مانندِ خورشید از غَمَشْ می‌رو در آتش تا به شب
چون شب شود می‌گَرد خوشْ بر بامِ او همچون مَهی

بر بامِ او این اَخْتَران تا صُبح دَم چوبَک زَنان
وَاللَّهْ مُبارک حَضرتی وَاللَّهْ هُمایونْ دَرگَهی

آن اَنْبیا کَنْدَر جهانْ کردند رو در آسْمان
رَستَند از دامِ زمین وَزْ شِرکتِ هر اَبْلَهی

بِرْبوده گشتند آن طَرَفْ چون آهن از آهن رُبا
زان سان که سویِ کَهْرُبا‌ بی‌پَرّ و پا پَرَّد کَهی

می‌دان که‌ بی‌اِنْزالِ او نُزلی نَرویَد در زمین
بی‌صُحبَتِ تصویرِ او یک مایه را نَبْوَد زَهی

ارواحْ هَمچون اُشتُران ز آوازِ سیروا مَسْتیان
هَمچون عَرابی می‌کُند آن اُشتُران را نَهْنَهی

بر لوحِ دلْ رَمْلِ جانْ رَمْلِ حَقایق می‌زَنَد
تا از رُقومَش رَمْل شُد زَرِّ لَطیفِ دَه دَهی

خوش‌تَر رَوید ای هَمرَهان کآمد طَبیبی در جهان
زنده کُنِ هر مُرده‌یی بیناکُنِ هر اَکْمَهی

این‌ها همه باشد ولی چون پَرده بَردارد رُخَش
نی زُهره مانَد نی نَوا نی نوحه گَر را وَهْ وَهی

خاموش کُن گر بُلبُلی رو سویِ گُلْشَن بازپَر
بُلبُل به خارِسْتان رَوَد اما به نادِر گَهْ گَهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.