هوش مصنوعی: این متن شعری است که از زبان فردی بیان می‌شود که از جدایی و دوری از معشوق رنج می‌برد. شاعر از بی‌دلی و تنهایی خود می‌گوید و از این که معشوقش دیگر به او بازنگشته است، اظهار ناراحتی می‌کند. او به وضعیت خود و معشوقش اشاره می‌کند و از این که هر دو در شرایطی متفاوت قرار دارند، سخن می‌گوید. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند آزادی، دانش و رهایی از دام‌های دنیوی اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۴۶۱

چون دلِ من جَست زِ تَن بازنگشتی چه شُدی؟
بی‌دلِ من‌ بی‌دلِ من راست شُدی هر چه بُدی

گَر کَژو گَر راست شُدی وَرْ کم وَرْ کاسْت شُدی
فارغ و آزاد بُدی خواجه زِ هر نیک و بَدی

هیچ فُضولی نَبُدی هیچ مَلولی نَبُدی
دانش و گولی نَبُدی طَبْلِ تَحیّات زدی

خواجه چه گیری گِروَم؟ تو نَرَوی من بِرَوَم
کُهْنه نِه‌اَم خواجه نواَم در مَدَد اَنْدَر مَدَدی

آتش و نَفْتم نخورَد وَرْ بِخورَد بازدَهَد
چون عَدَدی را بِخورَد بازدَهَد‌ بی‌عَدَدی

بر سَرِ خَرپُشته من بانگ زَن ای کُشته من
دان که من اَنْدَر چَمَنَم صورتِ من در لَحَدی

گر چه بُوَد در لَحَدی خوش بُوَدش با اَحَدی
آن کِه در آن دام بُوَد کِی خورَدَش دام و دَدی؟

وان کِه از او دور بُوَد گر چه که مَنصور بُوَد
زارتَر از مور بُوَد زان که ندارد سَنَدی
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.