۴۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶۸

نیست به جُز دَوامِ جانْ زَ اهْلْ دلانْ رِوایَتی
راحت‌هایِ عشق را نیست چو عشقْ غایَتی

شُکر شنیدم از همه تا چه خوشَند این رَمِه
هان مَپَذیر دَمدَمه زان که کُند شِکایَتی

عشقْ مَه است جُمله رو ماهْ حَسَد بَرَد بِدو
جُز که نِدایِ اَبْشِروا نیست وِرا قِرائَتی

هر سَحَری حَلاوتی هر طَرَفی طَراوتی
هر قَدَمی عَجایبی هر نَفَسی عِنایَتی

خوبی جان چو شُد زِ حَد وان مَدَد است بَر مَدَد
هست برایِ چَشم بَد نیکْ بَلا حمایَتی

پُشتِ فَلَک زِ جست و جو گشته چو عاشقانْ دوتو
زان که جَمالِ حُسنِ هو نادره است و آیَتی

پَرتوِ رویِ عشقْ دان آن که به هر سَحَرگَهان
شَمس کَشید نیزه‌یی صُبح فَراشتْ رایَتی

عشقْ چو رَهنَمون کُند روحْ دَرو سکون کُند
سَر زِ فَلَک بُرون کُند گوید خوشْ وَلایَتی

ایزد گفت عشق را گَر نَبُدی جَمالِ تو
آیِنِه وجود را کِی کُنَمی رِعایَتی

گر چه که میوه آخِر است وَرْ چه درخت اوَّل است
میوه زِ رویِ مَرتَبَت داشت بَرو بِدایَتی

چند بُوَد بَیانِ تو بیش مگو به جانِ تو
هست دل از زبانِ تو در غَم و در نِکایَتی

خَلْوَتیان گُریخته نُقلِ سکوت ریخته
زان که سکوتْ مَست را هست قَوی وِقایَتی

گر چه نَوایِ بُلبُلان هست دَوایِ‌ بی‌دلان
خامُش تا دَهَد تو را عشقْ جَزین جَرایَتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.