۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸۹

گَر زِ تو بوسه‌یی خَرَد صَد مَه و مِهْر و مُشتری
تا نَفُروشی ای صَنَم کَزْ مَهْ و مِهْر خوش تَری

وَرْ دو هزار جان و دل بر دَرِ تو وَطَن کُند
دَر مَگُشای ای صَنَم کَزْ دل و جانْ تو بَرتَری

آیِنِه کیست تا تو را در دلِ خویشْ جا دَهَد؟
ای صَنَما به جانِ تو کایِنِه در بِنَنْگَری

دست مَدِهْ تو چَرخ را تا که به پیشِ اسب او
غاشیه تو را کَشَد بَر سَرِ خود به چاکَری

دولتِ سنگ پاره‌یی گر چه بیافت چاره‌یی
در تَنِ خویش بِنْگَرَد بیند وَصفِ گوهری

ای دلِ بازشکلِ من جانِبِ دستِ عشقِ او
با پَرِ عشقِ او بِپَر چند به پَرِّ خود پَری؟

در پِیِ شاهْ شَمسِ دین تا تبریز می‌دَوان
لشکرِ عشق با وِیْ است رو که تو هم زِ لشکری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.