۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰۳

چو سَرمَستِ مَنی ای جان، زِ خیر و شَر چه اندیشی؟
بُراقِ عشقِ جان داری، زِ مرگِ خَر چه اندیشی؟

چو من با تو چُنین گرمَم، چه آهِ سرد می‌آری؟
چو بر بامِ فَلَک رفتی، زِ بَحْر و بَر چه اندیشی؟

خوش آوازیِّ من دیدی، دَواسازیِّ من دیدی
رَسَن بازیِّ من دیدی، ازین چَنْبَر چه اندیشی؟

بَرین صورت چه می‌چَفْسی، زِ‌‌ بی‌مَعنی چه می‌تَرسی
چو گوهر در بَغَل داری، زِبَدگوهر چه اندیشی؟

تویی گوهر، زِدستِ تو کِه بِجْهَد، یا زِ شَستِ تو؟
همه مصرند مَستِ تو، زِ کور و کَر چه اندیشی؟

چو با دلْ یارِ غاری تو، چراغِ چار یاری تو
فَقیرِ ذوالْفَقاری تو، ازان خَنجَر چه اندیشی؟

چو مَدّ و جَرِّ خود دیدی، چو بال و پَرِّ خود دیدی
چو کَرّ و فَرِّ خود دیدی، زِ هر‌‌ بی‌فَر چه اندیشی؟

بیا ای خاصهٔ جانان، پناهِ جانِ مهمانان
تویی سُلطانِ سُلطانان، زِ بوالْفنْجَر چه اندیشی؟

خَمُش کُن، همچو ماهی شو، دَرین دریایِ خوش دَررو
چو در قَعْرِ چُنین آبی، ازان آذر چه اندیشی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.