۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

بگرد ای جوهر سیال در مغز بهار امشب
سرت گردم نجاتم ده ز دست روزگار امشب

بر یاران ترش‌روی آمدم زین تلخ کامی‌ها
ز مستی خنده ی شیرین به رویم برگمار امشب

ز سوز تب نمی‌نالم طبیبا درد سر کم کن
مرا بگذار با اندیشه ی یار و دیار امشب

هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم
ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب

گرم خون از جگر بیرون زند نبود عجب زیرا
که ‌از خون ‌لب‌ به‌ لب گشته ‌است‌ این قلب‌ فگار امشب

فنای سینه‌ر‌یشان گرمی ناب است ای ساقی
بده جامی و برهانم ز رنج انتظار امشب

شب هجرانم از جان سیر کرد آن زلف پر خم کو
که در دامانش آویزم به قصد انتحار امشب

مده داروی خواب ای غافل از شب‌زنده‌داری‌ها
خوشم با آه آتش ناک و چشم اشک بار امشب

اگر نالد «‌بهار» از زخم دل نالد، نه زخم سل
پرستاران ‌چه ‌می‌خواهید ازین ‌بیمار زار امشب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.