۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳

شبی گذشت به آسودگی و آزادی
هزار شکر بدین نعمت خدادادی

چه عیش‌ های مهنا که روی داد به ما
بدین چمن که بدو باد روی آبادی

ز کهنه و نو گیتی نگشت شاد دلم
من و ملازمت لعبتان نو شادی

حدیث نعمت پرویز و حسن شیرین رفت
ولی چوکوه به جا ماند عشق فرهادی

بیار باده و آبی فشان بر آتش دل
که بی‌ خبر شوم از قید خاکی و بادی

به شهربند حقیقت رسی ز راه مجاز
بلی نتیجه ی شاگردیست‌، استادی

همیشه خرّم و شادیم از عنایت دوست
دوصد سپاس بدین خرمی و این شادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.