هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و اشتیاق به معشوق الهی سخن میگوید. او از رهایی از بندهای دنیوی، شفای دلهای افسرده و رسیدن به آرامش روحی در سایه عشق الهی صحبت میکند. شاعر از بیخوابی شیرین و مستی معنوی یاد میکند و از معشوق میخواهد که او را از درد و رنج رها کند و به او صبر و آرامش ببخشد.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مستی معنوی و بیخوابی شیرین ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۳۳
بَرآ بر بامْ ای عارف، بِکُن هر نیم شب زاری
کبوترهایِ دلها را، تویی شاهینِ اِشْکاری
بُوَد جانهایِ پابَسته، شوند از بَندِ تَنْ رَسته
بُوَد دلهایِ اَفْسُرده، زِ حَرِّ تو شود جاری
بَسی اِشْکوفه و دلها، که بِنْهادند در گِلها
هَمی پایَند یاران را، به دَعوَتْشان بِکُن یاری
به کوریِّ دِیْ و بهمن، بهاری کُن بَرین گُلْشَن
دَرآوَر باغِ مُزمِن را به پرواز و به طَیّاری
زِبالا اَلصَّلایی زن، که خندان است این گُلْشَن
بِخَندان خارِ مَحْزون را، که تو ساقیِّ اَقْطاری
دلی دارم پُر از آتش، بِزَن بر وِیْ تو آبی خَوش
نه زابِ چَشمهٔ جَیحون، از آن آبی که تو داری
به خاکِ پایِ تو، امشب مَبَند از پُرسشِ منْ لب
بیا ای خوبِ خوش مَذهَب، بِکُن با روحْ سَیّاری
چو امشب خوابِ من بَستی، مَبَند آخِر رَهِ مَستی
که سُلطانِ قَوی دستیّ و هُش بَخشیّ و هُشیاری
چرا بَستی تو خوابِ من؟ برایِ نیکویی کردن
اَزیرا گنجِ پنهانیّ و اَنْدَر قَصدِ اِظْهاری
زِهی بیخوابیِ شیرین، بِهی تَر از گُل و نسرین
فُزون از شَهْد و از شِکَّر به شیرینیِّ خوش خواری
به جانِ پاکَت ای ساقی، که امشب تَرکْ کُن عاقی
که جانْ از سوزِ مُشتاقی ندارد هیچ صَبّاری
بیا تا روزْبر روزَن بِگَردیم، ای حَریفِ من
اَزیرا مَردِ خواب اَفْکَن، دَرآمَد شب به کَرّاری
بَرین گَردش حَسَد آرَد، دَوارِ چَرخِ گَردونی
که این مَغز است و آن قَشْر است و این نور است و آن ناری
چه کوتاه است پیشِ من، شب و روز اَنْدَرین مَستی
زِروز و شب رَهیدم من، بدین مَستیّ و خَمّاری
حَریفِ من شو ای سُلطان، به رَغْمِ دیدهٔ شیطان
که تا بینی رُخِ خوبان، سَرِ آن شاهِدانْ خاری
مرا امشب شَهَنْشاهی، لَطیف و خوب و دِلْخواهی
بَرآوَرْدهست از چاهی، رَهانیده زِبیماری
به گِردِ بامْ میگردم، که جامِ حارِسانْ خوردم
تو هم میگَرد گِردِ من، گَرَت عَزم است میْ خواری
چو با مَستانِ او گَردی، اگر مِسّی تو، زَر گَردی
وَگَر پایی تو، سَر گَردی، وَگَر گُنگی، شَوی قاری
دَرین دلْ موجها دارم، سَرِ غَوّاص میخارَم
ولی کو دامَنِ فَهْمی سِزاوارِ گُهَرباری؟
دَهان بَستم، خَمُش کردم، اگرچه پُرغَم و دَردَم
خدایا صَبرم اَفْزون کُن دَرین آتش به سَتّاری
کبوترهایِ دلها را، تویی شاهینِ اِشْکاری
بُوَد جانهایِ پابَسته، شوند از بَندِ تَنْ رَسته
بُوَد دلهایِ اَفْسُرده، زِ حَرِّ تو شود جاری
بَسی اِشْکوفه و دلها، که بِنْهادند در گِلها
هَمی پایَند یاران را، به دَعوَتْشان بِکُن یاری
به کوریِّ دِیْ و بهمن، بهاری کُن بَرین گُلْشَن
دَرآوَر باغِ مُزمِن را به پرواز و به طَیّاری
زِبالا اَلصَّلایی زن، که خندان است این گُلْشَن
بِخَندان خارِ مَحْزون را، که تو ساقیِّ اَقْطاری
دلی دارم پُر از آتش، بِزَن بر وِیْ تو آبی خَوش
نه زابِ چَشمهٔ جَیحون، از آن آبی که تو داری
به خاکِ پایِ تو، امشب مَبَند از پُرسشِ منْ لب
بیا ای خوبِ خوش مَذهَب، بِکُن با روحْ سَیّاری
چو امشب خوابِ من بَستی، مَبَند آخِر رَهِ مَستی
که سُلطانِ قَوی دستیّ و هُش بَخشیّ و هُشیاری
چرا بَستی تو خوابِ من؟ برایِ نیکویی کردن
اَزیرا گنجِ پنهانیّ و اَنْدَر قَصدِ اِظْهاری
زِهی بیخوابیِ شیرین، بِهی تَر از گُل و نسرین
فُزون از شَهْد و از شِکَّر به شیرینیِّ خوش خواری
به جانِ پاکَت ای ساقی، که امشب تَرکْ کُن عاقی
که جانْ از سوزِ مُشتاقی ندارد هیچ صَبّاری
بیا تا روزْبر روزَن بِگَردیم، ای حَریفِ من
اَزیرا مَردِ خواب اَفْکَن، دَرآمَد شب به کَرّاری
بَرین گَردش حَسَد آرَد، دَوارِ چَرخِ گَردونی
که این مَغز است و آن قَشْر است و این نور است و آن ناری
چه کوتاه است پیشِ من، شب و روز اَنْدَرین مَستی
زِروز و شب رَهیدم من، بدین مَستیّ و خَمّاری
حَریفِ من شو ای سُلطان، به رَغْمِ دیدهٔ شیطان
که تا بینی رُخِ خوبان، سَرِ آن شاهِدانْ خاری
مرا امشب شَهَنْشاهی، لَطیف و خوب و دِلْخواهی
بَرآوَرْدهست از چاهی، رَهانیده زِبیماری
به گِردِ بامْ میگردم، که جامِ حارِسانْ خوردم
تو هم میگَرد گِردِ من، گَرَت عَزم است میْ خواری
چو با مَستانِ او گَردی، اگر مِسّی تو، زَر گَردی
وَگَر پایی تو، سَر گَردی، وَگَر گُنگی، شَوی قاری
دَرین دلْ موجها دارم، سَرِ غَوّاص میخارَم
ولی کو دامَنِ فَهْمی سِزاوارِ گُهَرباری؟
دَهان بَستم، خَمُش کردم، اگرچه پُرغَم و دَردَم
خدایا صَبرم اَفْزون کُن دَرین آتش به سَتّاری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.