هوش مصنوعی: شاعر در این متن با بیان احساسات خود نسبت به دریافت نامه و شعر دوستش سمیعی، از شیرینی و دلنشینی آن سخن می‌گوید. او از زیبایی خط و عبارات نامه تعریف کرده و از شوقی که در او ایجاد شده می‌نویسد. شاعر همچنین از دوستان و همراهانش یاد می‌کند که مانند شمع انجمن، آخرین شعله‌های حیات او هستند. او با وجود مشکلات و حسادت‌های اطرافیان، از حضور دوستانش احساس آرامش می‌کند. در پایان، شاعر از خجالت و عجز خود سخن گفته و سلام و احترام خود را به دوستان و بزرگان می‌رساند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق احساسی و اجتماعی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، برخی از اشارات به مرگ و حسادت ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد. نوجوانان و بزرگسالان می‌توانند بهتر با این مفاهیم ارتباط برقرار کنند.

شمارهٔ ۶ - جواب بهار به ادیب السلطنۀ سمعین «عطا»

ای سمیعی رسید نامهٔ تو
نامهٔ تو رسید و چامهٔ تو

چامه‌،‌ شیرین و دلنشین چو عسل
نامه‌، خیرالکلام قلّ و دلّ

آن عبارات با روان مأنوس
وان خط خوب چون پر طاووس

خاصه شعری بدان دلارایی
جان‌فزاتر ز عهد برنایی

متحیر شدم چه عرض کنم
شعر و خط‌ خوش‌ از که قرض کنم

با چنین‌ طبع خسته و خط زشت
چون‌توانم جواب خواجه نوشت

مشق کردم ز روی آن بسیار
حفظ شد بس که کردمش تکرار

کرد هرکس به پرسشی یادم
نامهٔ خواجه را نشان دادم

فخرکردم که در زمانهٔ ما
هست مردی چنین میانهٔ ما

فخر دیگرکه این گرامی مرد
در چنین نامه یادی از من کرد

خواجه داندکه چند مرده بود
عجز ما را حساب کرده بود

شعلهٔ شوق چون زبانه زند
آرزو تیر بر نشانه زند

گرچه سخت از حیات دلگیرم
لیک خواهم که در وطن میرم

جان سپارم به خاک پاک وطن
دفن گردم به زیر خاک وطن

ای سمیعی به خالق دو سرا
دم گرم تو زنده کرد مرا

گر بجنبد به خاک سایه من
جنبش مهر تست مایهٔ من

ور برآید ز من چو چنگ آواز
دم جان‌بخش تست چنگ‌نواز

رشته‌ای کم به زندگی بسته است
تارهایش تمام بگسسته است

هست تنهابه‌جای از آن پیوند
علقهٔ‌ صحبت رفیقی ‌چند

دوستانی که شمع انجمن‌اند
آخرین شعلهٔ حیات من‌اند

زان که جای دگر تمیزی نیست
جزربا و فریب چیزی نیست

بهر من صحبت هنرمندان
بوستانست و غیر ازو زندان

گرچه ز اقبال نامساعد من
نیست آنجا هم از حسود ایمن

شنعت حاسد اندر آن تالار
یادگاریست بر در و دیوار

یادگاری که جز وقاحت نیست
غیر بدبختی و فضاحت نیست

لیک با رنج‌، راحتی هم هست
با عذاب استراحتی هم هست

منت ایزد که دوستان جمعند
همه پروانگان آن شمعند

بهر یک بی‌نماز در اسلام
در مسجد نبسته هیچ امام

در جهان صاحبان عقل سلیم
بهرکیکی نسوختند گلیم

ای سمیعی سخن به پایان شد
خجلت و عجز من نمایان شد

خدمت از من به انجمن برسان
به یکایک سلام من برسان

امرای کلام را زبن سوی
یک‌به یک بوسه‌زن به‌دست‌ و به‌روی

ور بود شاهدی شکرگفتار
گرمتر بوسه زن به یاد بهار
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵ - در میگساری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.