هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر با زبانی شیوا و پراحساس، عشق و دلدادگی خود را به معشوق بیان میکند. او از زیباییهای معشوق، عشق بیپایان خود و وفاداری بیقید و شرطش سخن میگوید. شاعر در این شعر از عناصر طبیعت مانند ماه، باد و گلها برای بیان احساسات خود استفاده میکند و در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و جدی توصیف میکند که هرگز بازیچه نیست.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات فارسی دارد.
غزل شمارهٔ ۲۵۴۲
بِتاب ای ماهْ بر یارم، بگو یارا اَغا پوسی
بِزَن ای باد بر زُلْفَش، که ای زیبا اَغا پوسی
گَر این جایی، گَر آن جایی، وَگَر آیی، وَگَر نایی
همه قَندیّ و حَلْوایی، زِهی حَلْوا اَغا پوسی
مَلامَت نَشْنَوَم هرگز، نگردم در طَلَبْ عاجِز
نباشد عشقْ بازیچه، بیا حَقّا اَغا پوسی
اگر در خاکْ بِنْهَنْدم، تویی دِلْدار و دِلْبَندم
وَگَر بر چَرخْ آرَندَم، ازان بالا اَغا پوسی
اگر بالایِ کُه باشم چو رُهبان، عشقِ تو جویم
وَگَر در قَعْرِ دریایم، دران دریا اَغا پوسی
زِتابِ رویِ تو ماها، زِ اِحْسانهایِ تو شاها
شُده زندان مرا صَحرا، دَران صَحرا اَغا پوسی
چو مَستِ دیدنِ اویَم، دو دست از شَرمْ واشویَم
بگیرم در رَهَش، گویم که ای مولا اَغا پوسی
دِلارامِ خوشِ روشن، سِتیزه میکُند با من
بیار ای اشک و بر وِیْ زَن، بگو ایلا اَغا پوسی
تو را هر جان هَمیجویَد، که تا پایِ تو را بوسَد
ندارد زَهره تا گوید، بیا این جا اَغا پوسی
وَگَر از بَنده سیر آیی، بگیری خشم و دیر آیی
بِمانَم بیکَس و تنها، تو را تنها اَغا پوسی
بیا ای باغ و ای گُلْشَن، بیا ای سَرو و ای سوسَن
برایِ کوریِ دشمن، بگو ما را اَغا پوسی
بیا پَهْلویِ من بِنْشین به رَسم و عادتِ پیشین
بِجُنْبان آن لبِ شیرین، که مولانا اَغا پوسی
مَنَم نادانْ تویی دانا، تو باقی را بگو، جانا
به گویایی افیغومی، به ناگویا اَغا پوسی
بِزَن ای باد بر زُلْفَش، که ای زیبا اَغا پوسی
گَر این جایی، گَر آن جایی، وَگَر آیی، وَگَر نایی
همه قَندیّ و حَلْوایی، زِهی حَلْوا اَغا پوسی
مَلامَت نَشْنَوَم هرگز، نگردم در طَلَبْ عاجِز
نباشد عشقْ بازیچه، بیا حَقّا اَغا پوسی
اگر در خاکْ بِنْهَنْدم، تویی دِلْدار و دِلْبَندم
وَگَر بر چَرخْ آرَندَم، ازان بالا اَغا پوسی
اگر بالایِ کُه باشم چو رُهبان، عشقِ تو جویم
وَگَر در قَعْرِ دریایم، دران دریا اَغا پوسی
زِتابِ رویِ تو ماها، زِ اِحْسانهایِ تو شاها
شُده زندان مرا صَحرا، دَران صَحرا اَغا پوسی
چو مَستِ دیدنِ اویَم، دو دست از شَرمْ واشویَم
بگیرم در رَهَش، گویم که ای مولا اَغا پوسی
دِلارامِ خوشِ روشن، سِتیزه میکُند با من
بیار ای اشک و بر وِیْ زَن، بگو ایلا اَغا پوسی
تو را هر جان هَمیجویَد، که تا پایِ تو را بوسَد
ندارد زَهره تا گوید، بیا این جا اَغا پوسی
وَگَر از بَنده سیر آیی، بگیری خشم و دیر آیی
بِمانَم بیکَس و تنها، تو را تنها اَغا پوسی
بیا ای باغ و ای گُلْشَن، بیا ای سَرو و ای سوسَن
برایِ کوریِ دشمن، بگو ما را اَغا پوسی
بیا پَهْلویِ من بِنْشین به رَسم و عادتِ پیشین
بِجُنْبان آن لبِ شیرین، که مولانا اَغا پوسی
مَنَم نادانْ تویی دانا، تو باقی را بگو، جانا
به گویایی افیغومی، به ناگویا اَغا پوسی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.