هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق الهی و ارتباط با خدا سخن میگوید. شاعر از نور الهی، عشق و تسکین دردها توسط خداوند صحبت میکند و به دنبال همراهی با خدا برای رسیدن به آرامش و حل مشکلات است. همچنین، به مفاهیمی مانند معراج، مسکینی و علم غیب اشاره میشود. در نهایت، شاعر از شمسالدین تبریزی یاد میکند و امیدوار است که به سوی خدا بازگردد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و عرفانی دارد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۵۱
دلی یا دیدهٔ عقلی تو، یا نورِ خدابینی؟
چراغ اَفْروزِ عُشّاقی تو، یا خورشیدآیینی؟
چو نامَت بِشْنَود دلها، نگُنجَد در مَنازلها
شود حَلْ جُمله مُشکلها، به نورِ لَمْ یَزَل بینی
بِگُفتم آفتابا، تو مرا همراه کُن با تو
که جُمله دَردها را تو شِفا گشتیّ و تسکینی
بِگُفتا جان رُبایَم من، قَدَم بر عَرشْ سایَم من
به آب و گِل کم آیم من، مگر در وَقت و هر حینی
چو تو از خویشْ آگاهی، ندانی کرد هَمراهی
که آن مِعْراجِ اَللّهی نیابَد جُز که مِسکینی
تو مِسکینی دَرین ظاهر، دَرونَت نَفْسِ بَس قاهِر
یکی سالوسَکِ کافِر، که رَه زَن گشت و رَه شینی
مَکُن پوشیده از پیری، چُنین مو در چُنین شیری
یکی پیری که عِلْمِ غَیب زیرِ اوست بالینی
طَبیب عاشقان است او، جهان را هَمچو جان است او
گُدازِ آهَنان است او، به آهن داده تَلیینی
کُند در حالْ گِل را زَر، دَهَد در حالْ تَن را سَر
ازو اَنْوارِ دین یابَد رَوان و جانِ بیدینی
دران دِهْلیز و ایوانَش، بیا بِنْگَر تو بُرهانَش
شُده هر مُرده از جانَش، یکی ویسیّ و رامینی
زِشَمسُ الدّینِ تبریزی، دلا این حَرف میبیزی
به امّیدی که باز آید، از آن خوش شاهْ شاهینی
چراغ اَفْروزِ عُشّاقی تو، یا خورشیدآیینی؟
چو نامَت بِشْنَود دلها، نگُنجَد در مَنازلها
شود حَلْ جُمله مُشکلها، به نورِ لَمْ یَزَل بینی
بِگُفتم آفتابا، تو مرا همراه کُن با تو
که جُمله دَردها را تو شِفا گشتیّ و تسکینی
بِگُفتا جان رُبایَم من، قَدَم بر عَرشْ سایَم من
به آب و گِل کم آیم من، مگر در وَقت و هر حینی
چو تو از خویشْ آگاهی، ندانی کرد هَمراهی
که آن مِعْراجِ اَللّهی نیابَد جُز که مِسکینی
تو مِسکینی دَرین ظاهر، دَرونَت نَفْسِ بَس قاهِر
یکی سالوسَکِ کافِر، که رَه زَن گشت و رَه شینی
مَکُن پوشیده از پیری، چُنین مو در چُنین شیری
یکی پیری که عِلْمِ غَیب زیرِ اوست بالینی
طَبیب عاشقان است او، جهان را هَمچو جان است او
گُدازِ آهَنان است او، به آهن داده تَلیینی
کُند در حالْ گِل را زَر، دَهَد در حالْ تَن را سَر
ازو اَنْوارِ دین یابَد رَوان و جانِ بیدینی
دران دِهْلیز و ایوانَش، بیا بِنْگَر تو بُرهانَش
شُده هر مُرده از جانَش، یکی ویسیّ و رامینی
زِشَمسُ الدّینِ تبریزی، دلا این حَرف میبیزی
به امّیدی که باز آید، از آن خوش شاهْ شاهینی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.