هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق، رهایی از دنیای مادی، و رسیدن به حقیقت وجودی سخن میگوید. شاعر از عشق به عنوان راهی برای رهایی از شک و تردید و رسیدن به آرامش یاد میکند و از خواننده میخواهد که از قید و بندهای دنیوی رها شود و به سوی حقیقت و معنویت حرکت کند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۶۴
گَر عشق بِزَد راهَم، وَر عقل شُد از مَستی
ای دولت و اِقْبالَم، آخِر نه تواَم هستی؟
رَسْتن زِجهانِ شک، هرگز نَبْوَد اندک
خاکِ کَفِ پایِ شَهْ، کِی باشد سَردَسْتی؟
ای طوطیِ جان پَر زَن، بر خَرمَنِ شِکَّر زَن
بر عُمرِ موَفَّر زَن، کَزْ بَندِ قَفَص رَستی
ای جان سویِ جانان رو، در حَلقهٔ مَردان رو
در روضه و بُستان رو، کَزْ هستیِ خود جَستی
در حیرتِ تو، مانْدم از گریه و از خنده
با رِفْعَتِ تو، رَستَم از رِفْعَت و از پَستی
ای دل بِزَن انگُشتَک، بیزَحمَت لی و لَک
در دولتِ پیوسته، رَفتیّ و بِپیوستی
آن باده فروشِ تو، بَس گفت به گوشِ تو
جانها بِپَرستَندَت، گَر جسمْ بِنَپْرَستی
ای خواجهٔ شَنگولی، ای فِتْنهٔ صد لولی
بِشتاب، چه میمولی آخِر دلِ ما خَستی
گَر خیر و شَرَت باشد، وَرْ کَرّ و فَرَت باشد
وَرْصد هُنرت باشد، آخِر نه در آن شَستی؟
چالاکْ کسی یارا، با آن دلِ چون خارا
تا رَه نزدی ما را، از پایْ بِنَنْشَستی
دَرج است دَرین گفتن، بِنْمودن و بِنْهُفتن
یک پَرده بَرافکَندی، صد پَردهٔ نو بَستی
ای دولت و اِقْبالَم، آخِر نه تواَم هستی؟
رَسْتن زِجهانِ شک، هرگز نَبْوَد اندک
خاکِ کَفِ پایِ شَهْ، کِی باشد سَردَسْتی؟
ای طوطیِ جان پَر زَن، بر خَرمَنِ شِکَّر زَن
بر عُمرِ موَفَّر زَن، کَزْ بَندِ قَفَص رَستی
ای جان سویِ جانان رو، در حَلقهٔ مَردان رو
در روضه و بُستان رو، کَزْ هستیِ خود جَستی
در حیرتِ تو، مانْدم از گریه و از خنده
با رِفْعَتِ تو، رَستَم از رِفْعَت و از پَستی
ای دل بِزَن انگُشتَک، بیزَحمَت لی و لَک
در دولتِ پیوسته، رَفتیّ و بِپیوستی
آن باده فروشِ تو، بَس گفت به گوشِ تو
جانها بِپَرستَندَت، گَر جسمْ بِنَپْرَستی
ای خواجهٔ شَنگولی، ای فِتْنهٔ صد لولی
بِشتاب، چه میمولی آخِر دلِ ما خَستی
گَر خیر و شَرَت باشد، وَرْ کَرّ و فَرَت باشد
وَرْصد هُنرت باشد، آخِر نه در آن شَستی؟
چالاکْ کسی یارا، با آن دلِ چون خارا
تا رَه نزدی ما را، از پایْ بِنَنْشَستی
دَرج است دَرین گفتن، بِنْمودن و بِنْهُفتن
یک پَرده بَرافکَندی، صد پَردهٔ نو بَستی
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.