هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا بیانگر احساسات شاعر در مورد جدایی از دوستش است. شاعر از رفتن دوستش به سفری ناگهانی ابراز ناراحتی میکند و از تغییرات روحی و معنوی که در دوستش رخ داده سخن میگوید. او از این که دوستش از دنیای مادی به عالم معنوی و روحانی سفر کرده، اظهار شگفتی و تحسین میکند. شاعر همچنین از این که دوستش از قید و بندهای جسمانی رها شده و به عالمی بالاتر صعود کرده، ابراز خوشحالی میکند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۶۵
ای دوست زِشهرِ ما، ناگَه به سَفَر رفتی
ما تَلْخ شُدیم و تو در کانِ شِکَر رفتی
نوری که بِدو پَرَّد، جان از قَفَصِ قالَب
در تو نَظَری کرد او، در نورِ نَظَر رفتی
رفتی تو ازین پَستی، در شادی و در مَستی
آن سویْ زَبَردستی، گَر زیر و زَبَر رفتی
مانندِ خیالی تو، هر دَم به یکی صورت
زین شکلْ بُرون جَستی، در شکلِ دِگَر رفتی
امروز چو جانَستی، در صَدْرِ جِنانَسْتی
از دورِ قَمَر رَستی، بالایِ قَمَر رفتی
اکنون زِ تَنِ گِریان، جانا شُدهیی عُریان
چون تَرکِ کُلَه کردی، وَزْبَندِ کَمَر رفتی
از نان شُدهیی فارغ، وَزْ مِنَّتِ خَبّازان
وَزْ آب شُدی فارغ، کَزْ تَفِّ جِگَر رفتی
نانی دَهَدَت جانان، بیمَعْده و بیدندان
آبی دَهَدَت صافی، زان بَحْر که دَر رفتی
از جانِ شریفِ خود، وَزْ حالِ لَطیفِ خود
بِفْرست خَبَر، زیرا در عینِ خَبَر رفتی
وَرْزان که خَبَر نَدْهی، دانم که کجاهایی
در دامَنِ دریایی، چون دُرّ و گُهَر رفتی
هان ای سُخَنِ روشن، دَرتابْ دَرین روزَن
کَزْ گوشْ گُذَر کردی، در عقل و بَصَر رفتی
ما تَلْخ شُدیم و تو در کانِ شِکَر رفتی
نوری که بِدو پَرَّد، جان از قَفَصِ قالَب
در تو نَظَری کرد او، در نورِ نَظَر رفتی
رفتی تو ازین پَستی، در شادی و در مَستی
آن سویْ زَبَردستی، گَر زیر و زَبَر رفتی
مانندِ خیالی تو، هر دَم به یکی صورت
زین شکلْ بُرون جَستی، در شکلِ دِگَر رفتی
امروز چو جانَستی، در صَدْرِ جِنانَسْتی
از دورِ قَمَر رَستی، بالایِ قَمَر رفتی
اکنون زِ تَنِ گِریان، جانا شُدهیی عُریان
چون تَرکِ کُلَه کردی، وَزْبَندِ کَمَر رفتی
از نان شُدهیی فارغ، وَزْ مِنَّتِ خَبّازان
وَزْ آب شُدی فارغ، کَزْ تَفِّ جِگَر رفتی
نانی دَهَدَت جانان، بیمَعْده و بیدندان
آبی دَهَدَت صافی، زان بَحْر که دَر رفتی
از جانِ شریفِ خود، وَزْ حالِ لَطیفِ خود
بِفْرست خَبَر، زیرا در عینِ خَبَر رفتی
وَرْزان که خَبَر نَدْهی، دانم که کجاهایی
در دامَنِ دریایی، چون دُرّ و گُهَر رفتی
هان ای سُخَنِ روشن، دَرتابْ دَرین روزَن
کَزْ گوشْ گُذَر کردی، در عقل و بَصَر رفتی
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.