هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و دلباختگی سخن میگوید. او از دل و جان خود که در فتنهی عشق گرفتار شدهاند، صحبت میکند و از معشوقی که مانند دیواری در عرصهی جان او قرار گرفته، یاد میکند. شاعر از عشق و شوقی که در دلش جریان دارد، سخن میگوید و از معشوق میخواهد که به او گوش دهد. در نهایت، شاعر به عشق الهی و مهر خداوند اشاره میکند و از سکوت و آرامش درونی خود سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
غزل شمارهٔ ۲۵۶۷
اُفتاد دل و جانَم در فِتْنهٔ طَرّاری
سَنگینَک و جنگینَک، سَر بَسته چو بیماری
آید سویِ بیخوابی، خواهد زِدَرَش آبی
آبِ چه، که میخواهد تا دَرفَکَند ناری
گوید که به اُجرَت دِهْ، این خانه مرا چندی
هین تا چه کُنی؟ سازم از آتشَش اَنْباری
گَهْ گوید این عَرصه، کین خانه بَرآوردی
بودهست ازانِ من، تو دانی و دیواری
دیوار بِبَر زین جا، این عَرصه به ما وادِهْ
در عَرصهٔ جان باشد دیوارِ تو مُرداری
آن دِلْبَرِ سَروین قَد، در قَصدِ کسی باشد
در کویْ همیگردد، چون مُشْتَغِلِ کاری
ناگَه بِکَنَد چاهی، ناگَه بِزَنَد راهی
ناگَه شِنَوی آهی، از کوچه و بازاری
جانْ نَقْش هَمیخواند، میداند و میراند
چون رَخْت نمیماند، در غارتِ او باری
ای شاهِ شِکَرخنده، ای شادیِ هر زنده
دل کیست؟ تو را بَنده، جان کیست؟ گرفتاری
ای ذوقِ دل از نوشَت، وِیْ شوقِ دل از جوشَت
پیش آر به من گوشَت، تا نَشْنَود اَغْیاری
از باغِ تو جان و تَن، پُر کرده زِگُلْ دامَن
آموخت خُرامیدن، با تو به سَمَن زاری
زان گوشْ هَمیخارَد، کومید چُنین دارد
وان گاه یَقین دارد این از کَرَمَت، آری
تا از تو شُدم دانا، چون چَنگ شُدم جانا
بِشْنو هَله مولانا، زارِیِّ چُنین زاری
تا عشقِ حُمَیّاخَد، این مِهْر هَمیکارَد
خامُش، که دِلَم دارد بیمَشْغَله گُفتاری
سَنگینَک و جنگینَک، سَر بَسته چو بیماری
آید سویِ بیخوابی، خواهد زِدَرَش آبی
آبِ چه، که میخواهد تا دَرفَکَند ناری
گوید که به اُجرَت دِهْ، این خانه مرا چندی
هین تا چه کُنی؟ سازم از آتشَش اَنْباری
گَهْ گوید این عَرصه، کین خانه بَرآوردی
بودهست ازانِ من، تو دانی و دیواری
دیوار بِبَر زین جا، این عَرصه به ما وادِهْ
در عَرصهٔ جان باشد دیوارِ تو مُرداری
آن دِلْبَرِ سَروین قَد، در قَصدِ کسی باشد
در کویْ همیگردد، چون مُشْتَغِلِ کاری
ناگَه بِکَنَد چاهی، ناگَه بِزَنَد راهی
ناگَه شِنَوی آهی، از کوچه و بازاری
جانْ نَقْش هَمیخواند، میداند و میراند
چون رَخْت نمیماند، در غارتِ او باری
ای شاهِ شِکَرخنده، ای شادیِ هر زنده
دل کیست؟ تو را بَنده، جان کیست؟ گرفتاری
ای ذوقِ دل از نوشَت، وِیْ شوقِ دل از جوشَت
پیش آر به من گوشَت، تا نَشْنَود اَغْیاری
از باغِ تو جان و تَن، پُر کرده زِگُلْ دامَن
آموخت خُرامیدن، با تو به سَمَن زاری
زان گوشْ هَمیخارَد، کومید چُنین دارد
وان گاه یَقین دارد این از کَرَمَت، آری
تا از تو شُدم دانا، چون چَنگ شُدم جانا
بِشْنو هَله مولانا، زارِیِّ چُنین زاری
تا عشقِ حُمَیّاخَد، این مِهْر هَمیکارَد
خامُش، که دِلَم دارد بیمَشْغَله گُفتاری
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.