هوش مصنوعی: این شعر در مورد رنج‌ها و مصائب شهر کابل است که در طول تاریخ با جنگ‌ها، بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌های مختلف مواجه شده است. شاعر از ویرانی‌های شهر، بی‌عدالتی‌ها، قساوت‌های بیگانگان و از دست رفتن ارزش‌های انسانی و اسلامی سخن می‌گوید. همچنین، او به امیدواری‌های از دست رفته و دردهای تلخ مردم کابل اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن شامل موضوعات سنگین مانند جنگ، خشونت، ظلم و ناامیدی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب باشد. همچنین، درک کامل مفاهیم عمیق اجتماعی و سیاسی شعر نیاز به بلوغ فکری دارد.

آی کابل!

تو چه مقدار زخم در زخمی
تو چه بر باد رفته‌ای کابل

چه قَدَر دور مانده‌ای از خویش
وه چه از یاد رفته‌ای کابل


زخم‌هایِ عزیزِ ناسورت
بویِ گل‌هایِ یاس را بگرفت

همه جا بی‌جواب مانده غمت
هر طرف ماتمِ تو پا بگرفت


خونِ فَورانیِ گلویت را
خاکِ بی‌درد چون نگه دارد؟

چه کسی پاره‌هایِ نعشِ‌تو را
روی بر آفتاب بردارد؟


آی کابل،‌چه ساده‌ساده شکست
بتِ پندارِ آرزوهایت

چه قََدَر زخم هدیه دادندت
ناجوانمردها،‌عدوهایت


آی مظلوم‌خانهٔ تاریخ!
دوزخ از دیدنت پریشان شد

دستِ بیگانه آن‌چنان خَستَت
که دلِ سنگ و چوب بریان شد


نه صدایت به کهکشان برسد
نه دلت تابِ صبر می‌آرَد

این‌زمستان و این‌هم اندوهش
باش تا آسمان چه می‌بارد


اینک،‌اینک،‌شقاوتِ سرما
باز می‌سوزد استخوانت را

آی شهرِ گرسنه و تشنه
باز بسپار نیم‌جانت را


آی کابل من و تو می‌دانیم
همه یک کاسه است و یک آش است

زخم‌هایِ‌تو تازگی دارند
وآن‌چه که تازه‌تر نمک‌پاش است


یاد باد آن که آسمان رنگی
در قرینه به رنگِ آبی داشت

جلوهٔ کاذبِ امیدی بود
خاطر از خوبیی خرابی داشت


آی کابل! چه دردِ تلخی داشت
هدفِ تیرِ بی‌جواب شدن

گوش بر بانگِ خالیی دادن
دل‌خوش از جلوهٔ خراب شدن


آی کابل! گذشت دورهٔ کفر
رفت آن‌روزگارِ ویرانی

ناگهان رو‌به‌روی گردیدیم
با دوصد گونه نامسلمانی


اخترانِ امیدواری‌ها
گم شده،‌ناپدید گردیدند

از سرِ جهلِ نامسلمانان
کافران روسپید گردیدند


آن یکی میخ کوفت بر فرقی
وآن دگر ارّه کرد و چشم کشید

آن یکی قطعِ گوش و بینی کرد
وآن دگر قطع کرد و سر ببرید


آن یکی زیرِ نامِ پشتون کُشت
این یکی زیرِ نامِ هزّاره

کشته گشتند هر یکی هر سوی
بی‌گنه،‌بدنصیب،‌بیچاره


دستی بیگانگانِ بی‌آزرم
تا توانست نقش‌بازی کرد

بهرِ بر باد کردنِ این‌ملک
رنگ پیمود و فتنه‌سازی کرد


آی کابل! تو خوب دیدی که
گشت بر باد ارزِ انسانی

از جفاهایِ چند مزدبگیر
گم شد از چشمِ ما مسلمانی


نه جوانمردی از کسی دیدیم
نه ره و رسم از وطن‌داری

غیرِ طمّاعِ چند و قاتلِ چند
غیرِ خون‌خوارگیّ و غدّاری


باش تا بعد از این چه می‌آرند
رهزن و دزد و قاتل و مزدور

باش دیگر چه می‌رسانندت
حامیانِ نقابدارِ شرور


گرچه هر امرِ خوب و زشتِ زمان
نیست فارغ ز بویِ استثنا

لیک گَند آن‌چنان فراوان بود
که بپوشید رویِ استثنا


یاد باد آن‌که نعره‌هایِ بلند
می‌زدم من برایِ خشنودی

یک سر و گردن از همه برتر
می‌کشیدم صدایِ خشنودی
۲۲ سنبله ۱۳۷۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:باز کابل در عزا بنشسته‌است
گوهر بعدی:شهرِ در خون
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.