۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸۵

گَر نرگسِ خونْ خوارش، دربَندِ اَمانَسْتی
هم زَهرْ شِکَر گشتی، هم گُرگْ شَبانَسْتی

هم دَورِ قَمَر یارا، چون بَنده بُدی ما را
هم ساغَرِ سُلطانی، اَنْدَر دَوَرانَسْتی

هم کوهْ بِدان سَختی، چون شیره و شیرَسْتی
هم بَحْرْ بِدان تَلْخی، آبِ حَیَوانَسْتی

از طَلْعَتِ مَستورَش، بر خَلْق زدی نورَش
هم نرگسِ مَخْمورَش، بر ما نِگَرانَسْتی

با هیچ دلِ مَست او، تَقصیر نکرده‌‌ست او
پَس چیست زِناشُکری تَشْنیعِ چُنانَسْتی؟

وَصلَش به میان آید، از لُطف و کَرَم، لیکِن
کُفْوِ کَمَرِ وَصلَش، ای کاش میانَسْتی

صورتگَرِ‌‌ بی‌صورت، گَر زِان کِه عِیان بودی
در مُردنِ این صورت، کَس را چه زیانَسْتی؟

راهِ نَظَر اَرْ بودی،‌‌ بی‌رَه زَنِ پنهانی
با هر مُژه و ابرو، کِی تیر و کَمانَسْتی؟

بَربَند دَهانْ زیرا دریا خَمُشی خواهد
وَرْنی دَهَنِ ماهی، پُر گفت و زبانَسْتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.