هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از فراق و تنهایی پس از رفتن معشوق می‌گوید. او با تصاویری دردناک از اشک، آه، و شعله‌های سوزان تنهایی، حالات روحی خود را توصیف می‌کند. وداعی تلخ بدون حتی یک بوسه یا کلام محبت‌آمیز، و حسرتی عمیق بر جای مانده است. کاروان رفته و او همچون شمعی افسرده و آتشی باقی‌مانده، در تب و تاب عشق می‌سوزد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی مانند فراق، اندوه شدید و تنهایی است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، بیان دردهای عاطفی با این شدت برای گروه‌های سنی پایین‌تر مناسب نیست.

آتش

کاروان رفته بود و دیدهٔ من، همچنان خیره مانده بود به راه
خنده می‌ زد به درد و رنجم اشک، شعله می‌زد به تار و پودم آه!

رفته بودی و رفته بود از دست، عشق و امید زندگانی من
رفته بودی و مانده بود به جا، شمع افسردهٔ جوانی من

شعلهٔ سینه سوز تنهایی، باز چنگال جانخراش گشود!
دل من در لهیب این آتش، تا رمق داشت دست و پا زده بود

چه وداعی‌! چه سفر کردن غم انگیزی
نه فشار لبی، نه آغوشی ،نه کلام محبت آمیزی

گر در آن‌جا نمی‌ شدم مدهوش، دامنت را رها نمی ‌کردم
وه چه خوش بود کاندر آن حالت، تا ابد چشم وا نمی‌ کردم

چون به هوش آمدم، نبود کسی، هستی‌ام سوخت اندر آن تب و تاب
هر طرف جلوه کرد در نظرم؛ برگ ریزان باغ عشق و شباب

وای بر من‌، نداد گریه مجال، که زنم بوسه‌ای به رخسارت
چه بگویم‌، فشار غم نگذاشت، که بگویم‌: خدا نگهدارت!

کاروان رفته بود و پیکر من، در سکوتی سیاه می ‌لرزید
روح من تازیانه‌ های می‌خورد، به گناهی که‌: عشق می‌ورزید!

او سفر کرد و کس نمی داند، من در این خاکدان چرا ماندم؟
آتشی بعد کاروان ماند، من همان آتشم که جا ماندم
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:آغوش پشیمانی
گوهر بعدی:آغوش امید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.