۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹۹

ای بر سَرِ بازارت، صد خِرقه به زُنّاری
وَزْ رویِ تو در عالَم هر رویْ به دیواری

هر ذَرّه زِخورشیدت گویایِ اَنَاالْحَقّی
هر گوشه چو مَنصوری آویخته بر داری

این طُرفه که از یک خُم، هر یک زِمیی مَستَند
این طُرفه که از یک گُل، در هر قَدَمی خاری

هر شاخْ هَمی‌گوید، من مَست شُدم، دستی
هر عقلْ هَمی‌گوید، من خیره شُدم، باری

گُل از سَرِ مُشتاقی، بِدْریده گَریبانی
عشقْ از سَرِ‌‌ بی‌خویشی، انداخته دَستاری

از عقلْ گروهی مَست،‌‌ بی‌عقلْ گروهی مَست
جُز عاقل و لایَعْقِل، قومی دِگَرند، آری

ماییم چو کوهِ طور، مَست از قَدَحِ موسی
بی زَحمَتِ فرعونی،‌‌ بی‌غُصّهٔ اَغْیاری

ماییم چو میْ جوشان، در خُمِّ خَراباتی
گرچه سَرِ خُم بَسته‌‌ست از کَهگِلِ پِنْداری

از جوششِ میْ، کَهگِلْ شُد بر سَرِ خُم رَقصان
وَاللَّهْ که ازین خوش تَر نَبْوَد به جهانْ کاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.