۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را
زنگ زهر جانستان شد تیغ این جلاد را

حسن بی رحم است، ورنه دود تلخ آه من
آب گرداند به چشم آیینه فولاد را

ساده لوحی بین که می خواهم شکار من شود
حلقه چشمی که در دام آورد صیاد را

آتشین رویی که من در زلف او دل بسته ام
پنجه خورشید سازد شانه شمشاد را

پنجه مژگان گیرایی که من دیدم ازو
زر دست افشار سازد بیضه فولاد را

آتش گل گر به این دستور گردد شعله ور
سرمه سازد در گلوی بلبلان فریاد را

صائب از روی ارادت هر که تن در کار داد
می کند دست نوازش سیلی استاد را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.