۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵

ره مده در خط مشکین، شانه ی شمشاد را
نیست حاجت حک و اصلاح خط استاد را

نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید
گر کند آیینه شیرین تیشه ی فرهاد را

طوق منت، گردن فرمانبران را لایق است
ترک احسان است احسان مردم آزاد را

شاد باشید ای نوآموزان که روی سخت من
توبه داد از سخت رویی سیلی استاد را

زخمیان تیغ او بر یکدگر دارند رشک
گر چه خط یک دست باشد خامه ی فولاد را

چون گره تر شد، به آسانی گشودن مشکل است
باده هیهات است بگشاید دل ناشاد را

ساعت سنگین نگیرد پیش سیل حادثات
از سبک مغزی چه محکم می کنی بنیاد را؟

پایداری نیست در آب و گل بنیاد ظلم
می کند ویران نسیمی خانه ی صیاد را

یک ره ای آتش به فریاد سپند من برس
در گره تا چند بندم ناله و فریاد را

امتحان کردن سپهر آهنین دل را بس است
چند بر دندان زنی این بیضه ی فولاد را

عقل در اصلاح ما بیهوده کوشش می کند
نیست پروای پدر، مجنون مادرزاد را

می کند خاک بیابان عدم را توتیا
هر که صائب دیده باشد عالم ایجاد را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.