۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۳

ای بر سَر و پا گشته، داری سَرِ حیرانی
با حَلقهٔ عُشّاقان، رو بر دَرِ حیرانی

در زُلفِ چو چوگانَت، غَلْطیده بَسی جان‌ها
وَزْ بَهرِ چُنان مُشکی، جانْ عَنْبَرِ حیرانی

از کَوْن حَذَر کردم، وَزْ خویشْ گُذَر کردم
در شاهْ نَظَر کردم، من چاکرِ حیرانی

منیوسُفِ دِلْخواهم، چاهِ زَنَخَت خواهم
هم مومنِ این راهَم، هم کافَرِ حیرانی

هم بادهٔ آن مَستَم، هم بَستهٔ آن شَستَم
تا چُست بُرون جَستَم، از چَنْبَرِ حیرانی

ای عقلِ شُده مِهْتَر، ای گشته دِلَت مَرمَر
آخِر تو یکی بِنْگَر، در دِلْبَرِ حیرانی

وَرْ نه بِسِتیزم من، در کارِ تو خیزم من
خونِ تو بریزم من، از خَنجَرِ حیرانی

از دولتِ مَخْدومی، شَمسُ الْحَقِ تبریزی
هم فَربهِ عشقم من، هم لاغَرِ حیرانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.