۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را
نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را

چهره خورشید رویان را سپندی لازم است
از شب جمعه است نیل چشم زخم ایام را

عشق عالمسوز می باید دل افسرده را
می پزد خورشید تابان میوه های خام را

نیست ممکن از زبان خوش کسی نقصان کند
چرب نرمی غوطه در شکر دهد بادام را

چون شرر بر جان نمی لرزم ز بیم نیستی
دیده ام در نقطه آغاز خود، انجام را

با ضعیفان پنجه کردن نیست کار اقویا
در قفس دارد نیستان شیر خون آشام را

صبح چون روشن شود، از خواب غفلت سر برآر
تا کفن بر خود نسازی جامه احرام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.