۲۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱

خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
خاکساری در حصار عافیت دارد مرا

تا چه بدمستی ز من سرزد که دور روزگار
در کشاکش از خمار عافیت دارد مرا

آسمان گر از خزان درد پامالم کند
به که سرسبز از بهار عافیت دارد مرا

تا سبو بر دوش دارم از خمار آسوده ام
میکشی در زیر بار عافیت دارد مرا

صبح محشر شور در عالم فکند و همچنان
آسمان امیدوار عافیت دارد مرا

شکر زنجیر جنون بر گردن من واجب است
مدتی شد در حصار عافیت دارد مرا

اهل دردی نیست صائب زین همه دردی کشان
تا به جامی شرمسار عافیت دارد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.