۴۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۸

اَفَنْد کلیمیرا از زَحمَتِ ما چونی؟
ای جانِ صَفا چونی؟ وِیْ کانِ وَفا چونی؟

ای فَخْرِ خِرَدمندان وِیْ بی‌تو جهان زندان
وِیْ عاشقِ بی‌دل را دَرمان و دَوا، چونی؟

مَهْ گوشْ هَمی‌خارَد، صد سَجده هَمی‌آرَد
می‌گوید حُسنَت را کِی خوب لِقا، چونی؟

باری، منِ بیچاره، گشتم زِ خود آواره
زان روز که پُرسیدی، گفتی تو مرا چونی؟

ماییم و هَوایِ تو، دو چَشمِ سَقایِ تو
ای آبِ حَیاتِ ما، زین آب و هوا، چونی؟

تَلْخ است فِراقِ تو، دوری زِ وِثاقِ تو
ای آنکِه مَبادا کَسْ دور از تو جُدا، چونی؟

زد طالَ بَقایِ تو، هر ذَرّه که خورشیدی
ای نَیِّرِ اَعْظَمْ تو، زین طالَ بَقا، چونی؟

ای آیِنِهٔ مانده در دستِ دو سه زَنگی
وِیْ یوسُفِ افتاده با اَهلِ عَما، چونی؟

ای دُلْدُلِ آن میدان، چونی تو دَرین زندان
وِیْ بُلبُلِ آن بُستان، با ناشِنَوا چونی؟

ای آدم خوکرده با جَنَّت و با حورا
اُفتاده دَرین غُربَت، با رنج و عَنا چونی؟

ای آنکِه نمی‌گُنجی، در شش جِهَتِ عالَم
با این هَمِگی زَفتی، در زیرِ قَبا چونی؟

مِصْباح و زُجاجی تو، پیشِ دو سه نابینا
از عَربَدهٔ کوران، وَزْ زَخْمِ عَصا چونی؟

پیغام و سَلامِ ما، ای بادْ بگو با دل
با این همه بی‌بَرگی، داوودْ نَوا چونی؟

بَس کردم من، امّا بَرگو تو تمامش را
کِی تشنهٔ پُرخواره، با جامِ خدا چونی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.