۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۹

در عشق کجا باشد، مانندِ تو عشقینی؟
شاهان زِ هَوایِ تو در خِرقهٔ دَلْقینی

بَر خوانِ تو اِسْتاده هر گوشه سُلَیمانی
وزْ غایَتِ مَستی تو همکاسهٔ مِسکینی

بَس جانِ گُزین بوده، سِلطانِیَقین بوده
سَردفترِ دین بوده، از عشقِ تو بی‌دینی

کو گوهرِ جان بودن، کو حَرفْ بِپِیمودن
کو سینهٔ رَه بینی، کو دیدهٔ شَهْ بینی

هر مَستْ می‌اَت خورده، دو دست بَرآوَرْده
کاین عشقْ فُزون بادا، وَزْ هر طَرَفْ آمینی

گویند بِخوان یاسین، تا عشق شود تَسکین
جانی که به لب آمد چه سود زِیاسینی؟

آن دلشُدهٔ خاکی، کَزْ عشقْ زمین بوسَد
در دولتِ تو بِنْهَد بر پُشتِ فَلَک زینی

آوَهْ خُنُک آن دل را کو لازم آن جان شُد
گَهْ بادهٔ جان گیرد، گَهْ طُرّهٔ مُشکینی

هرگز نکُند ما را عالَم به جَوال اَنْدَر
کَزْ شَمسِ حَقِ تبریز پُر کردم خُرجینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.