۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده اند
ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما

منزل ما همرکاب ماست هر جا می رویم
در سفرها طالع ریگ روان داریم ما

همچنان در قطع راه عشق کندی می کنیم
گر چه از سنگ ملامت صد فسان داریم ما

چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟
سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما

قسمت ماچون کمان از صید خود خمیازه ای است
هر چه داریم از برای دیگران داریم ما

در بهار ما خزان ها چون حنا پوشیده است
گر چه در ظاهر بهار بی خزان داریم ما

همت پیران دلیل ماست هر جا می رویم
قوت پرواز چون تیر از کمان داریم ما

گر چه می دانیم آخر سر به سر افسانه ایم
پنبه ها در گوش از خواب گران داریم ما

نیست جان سخت ما از سختی دوران ملول
زندگانی چون هما از استخوان داریم ما

گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه ای
منت روی زمین بر باغبان داریم ما

گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان
چون جرس آوازه ای در کاروان داریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.