۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۲

خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را

در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را

زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را

تو کز خون شیر و نوش از نیش و گل از خار می سازی
به چشم خلق شیرین ساز تلخ افسانه ما را

اگر چه بحر رحمت بی نیازست از حباب ما
به باد آستین مشکن دل پیمانه ما را

در آن شورش که نه گردون کف خاکستری گردد
ز برق بی نیازی حفظ کن کاشانه ما را

ز بیم گفتگوی حشر فارغ دار دل صائب
شفاعت می کند عشقش دل دیوانه ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.