هوش مصنوعی:
این شعر به بررسی عمیق و نمادین دل انسان میپردازد و مفاهیمی مانند صبر، قناعت، عشق، آزادی و رازهای نهفته در دل را بیان میکند. شاعر از نمادهایی مانند گل، قفس، غنچه و تیر استفاده کرده تا احساسات و حالات درونی انسان را به تصویر بکشد.
رده سنی:
15+
مفاهیم عمیق و نمادین موجود در شعر ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج، آزادی و عشق نیاز به تجربه و درک بیشتری دارند که معمولاً در نوجوانی و بزرگسالی به دست میآید.
غزل شمارهٔ ۳۴۵
دهن بستن ز آفت ها نگهبان است دل ها را
لب خاموش دیوار گلستان است دلها را
به ظاهر گر ز داغ آتشین دارند دوزخ ها
بهشت جاودان در پرده پنهان است دلها را
قناعت کن به لوح ساده چون طفلان ازین مکتب
که نقش یوسفی خواب پریشان است دلها را
ز خودداری درون دیده مورند زندانی
جهان بی خودی ملک سلیمان است دلها را
مکن اندیشه از زخم زبان گر بینشی داری
که هر زخم نمایان مد احسان است دلها را
نمی دانند از کودک مزاجی کوته اندیشان
که تلخی های عالم شکرستان است دلها را
به زور عشق چون گل چاک کن پیراهن تن را
که صبح عید از چاک گریبان است دلها را
نباشد در دل مرغ قفس جز فکر آزادی
کجا اندیشه آب و غم نان است دلها را؟
اگر چون غنچه نشکفته دلگیرند درظاهر
چو گل در پرده چندین روی خندان است دلها را
ز بی تابی دل سیماب شد آسوده چون مرکز
همان بی طاقتی گهواره جنبان است دلها را
نمی دانم کدامین غنچه لب در پرده می خندد
که شور صد قیامت در نمکدان است دلها را
سر زلف که یارب آستین افشاند بر عالم؟
که اسباب پریشانی به سامان است دلها را
کدامین تیر را دیدی که باشد از دو سر خندان؟
لب خندان گواه چشم گریان است دلها را
ز خواری شکوه ها دارند صائب کوته اندیشان
نمی دانند عزت چاه و زندان است دلها را
لب خاموش دیوار گلستان است دلها را
به ظاهر گر ز داغ آتشین دارند دوزخ ها
بهشت جاودان در پرده پنهان است دلها را
قناعت کن به لوح ساده چون طفلان ازین مکتب
که نقش یوسفی خواب پریشان است دلها را
ز خودداری درون دیده مورند زندانی
جهان بی خودی ملک سلیمان است دلها را
مکن اندیشه از زخم زبان گر بینشی داری
که هر زخم نمایان مد احسان است دلها را
نمی دانند از کودک مزاجی کوته اندیشان
که تلخی های عالم شکرستان است دلها را
به زور عشق چون گل چاک کن پیراهن تن را
که صبح عید از چاک گریبان است دلها را
نباشد در دل مرغ قفس جز فکر آزادی
کجا اندیشه آب و غم نان است دلها را؟
اگر چون غنچه نشکفته دلگیرند درظاهر
چو گل در پرده چندین روی خندان است دلها را
ز بی تابی دل سیماب شد آسوده چون مرکز
همان بی طاقتی گهواره جنبان است دلها را
نمی دانم کدامین غنچه لب در پرده می خندد
که شور صد قیامت در نمکدان است دلها را
سر زلف که یارب آستین افشاند بر عالم؟
که اسباب پریشانی به سامان است دلها را
کدامین تیر را دیدی که باشد از دو سر خندان؟
لب خندان گواه چشم گریان است دلها را
ز خواری شکوه ها دارند صائب کوته اندیشان
نمی دانند عزت چاه و زندان است دلها را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.