هوش مصنوعی:
این شعر به مفاهیم عمیقی مانند زندگی، مرگ، عدالت الهی، عشق و بازتاب اعمال انسان در دنیای دیگر میپردازد. شاعر از رفتارهای ناشایست و حیلهگریهای انسان در دنیا سخن میگوید و نتیجهی این اعمال را در روز قیامت توصیف میکند. همچنین، به موضوعاتی مانند عشق الهی، بخشش و بازگشت به اصل خویش اشاره میشود.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهی بیشتری دارد که معمولاً برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، برخی مفاهیم مانند مرگ و عدالت الهی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۳۱
تو دوش زِهیدیّ و شبِ دوش رَهیدی
امروز مَکُن حیله، که آن رفت که دیدی
ما را به حِکایَت به دَرِ خانه بِبُردی
بر دَر بِنِشانْدیّ و تو بر بامْ دوَیدی
صد کاسهٔ همسایهٔ مَظْلوم شِکَستی
صد کیسه دَرین راه به حیلَت بِبُریدی
آن کیست که او را به دَغَل خُفته نکردی؟
وَزْ زیرِ سَرِ خُفته گِلیمی نکَشیدی؟
گفتی که ازان عالَمْ کَس بازنیامَد
امروز بِبینی چو بدین حالْ رَسیدی
امروز بِبینی که چه مُرغیّ و چه رنگی
کَزْ زَخْمِ اَجَل بَندِ قَفَص را بِدَریدی
امروز بِبینی که کیان را یَلِه کردی
امروز بِبینی که کیان را بِگُزیدی
یا شیر زِ پِستانِ کَرامات چَشیدی
یا شیر زِ پِستانِ سِیَه دیو مَکیدی
ای باز کُلاه از سَر و رویِ تو بُرون شُد
خوش بِنْگَر و خوش بِشْنو آنچ نَشِنیدی
آن جا بَرَدَت پایْ که در سَر هَوَسَش بود
وان جا بَرَدَت دیده که آن جا نِگَریدی
بر تو زَنَد آن گُل، که به گُلْزار بِکِشتی
در تو خَلَد آن خار، که در یارْ خَلیدی
تَلْخی دَهَد امروزْ تو را در دل و در کام
آن زَهرگیایی که دَرین دشتْ چَریدی
آن آهنِ تو نَرم شُد امروز، بِبینی
که قُفلِ دَرییا جِهَتِ قُفلْ کلیدی
طوقِ مَلَکی این دَمْ اگر گوهرِ پاکی
رَدِّ فَلَکی این دَمْ اگر زشت و پَلیدی
گَر آبِ حَیاتی تو وَگَر آبِ سیاهی
این چَشمْ بِبَستی تو دَران چَشمه رَسیدی
با جُمله رَوانها به پَرِ روحْ، رَوانی
این است سِزایِ تو گَر از نَفْسْ جَهیدی
با خالِقِ آرامْ تو آرامْ گرفتی
وَزْ آب و گِلِ تیرهٔ بیگانه رَمیدی
امروز تو را بازخَرَد شُعلهٔ آن نور
کین جا زِدل و جان، به دل و جانْش خَریدی
آن سیمبَر اَنْدَر بَرِ سیمینِ تو آید
کو را چو نِثارِ زَر ازین خاکْ بِچیدی
ای عشق بِبُخشایْ تو بر حالِ ضَعیفان
کَزْ خاکْ همان رُست، که در خاکْ دَمیدی
خامُش کُن و مَنْمایْ به هر کَس سِرِ دل، زانک
در دیدهٔ هر ذَرّه چو خورشید پَدیدی
خاموش و دَهان را به خَموشی تو دَوا کُن
زیرا که زِ پِستانِ سِیَه دیو چَشیدی
امروز مَکُن حیله، که آن رفت که دیدی
ما را به حِکایَت به دَرِ خانه بِبُردی
بر دَر بِنِشانْدیّ و تو بر بامْ دوَیدی
صد کاسهٔ همسایهٔ مَظْلوم شِکَستی
صد کیسه دَرین راه به حیلَت بِبُریدی
آن کیست که او را به دَغَل خُفته نکردی؟
وَزْ زیرِ سَرِ خُفته گِلیمی نکَشیدی؟
گفتی که ازان عالَمْ کَس بازنیامَد
امروز بِبینی چو بدین حالْ رَسیدی
امروز بِبینی که چه مُرغیّ و چه رنگی
کَزْ زَخْمِ اَجَل بَندِ قَفَص را بِدَریدی
امروز بِبینی که کیان را یَلِه کردی
امروز بِبینی که کیان را بِگُزیدی
یا شیر زِ پِستانِ کَرامات چَشیدی
یا شیر زِ پِستانِ سِیَه دیو مَکیدی
ای باز کُلاه از سَر و رویِ تو بُرون شُد
خوش بِنْگَر و خوش بِشْنو آنچ نَشِنیدی
آن جا بَرَدَت پایْ که در سَر هَوَسَش بود
وان جا بَرَدَت دیده که آن جا نِگَریدی
بر تو زَنَد آن گُل، که به گُلْزار بِکِشتی
در تو خَلَد آن خار، که در یارْ خَلیدی
تَلْخی دَهَد امروزْ تو را در دل و در کام
آن زَهرگیایی که دَرین دشتْ چَریدی
آن آهنِ تو نَرم شُد امروز، بِبینی
که قُفلِ دَرییا جِهَتِ قُفلْ کلیدی
طوقِ مَلَکی این دَمْ اگر گوهرِ پاکی
رَدِّ فَلَکی این دَمْ اگر زشت و پَلیدی
گَر آبِ حَیاتی تو وَگَر آبِ سیاهی
این چَشمْ بِبَستی تو دَران چَشمه رَسیدی
با جُمله رَوانها به پَرِ روحْ، رَوانی
این است سِزایِ تو گَر از نَفْسْ جَهیدی
با خالِقِ آرامْ تو آرامْ گرفتی
وَزْ آب و گِلِ تیرهٔ بیگانه رَمیدی
امروز تو را بازخَرَد شُعلهٔ آن نور
کین جا زِدل و جان، به دل و جانْش خَریدی
آن سیمبَر اَنْدَر بَرِ سیمینِ تو آید
کو را چو نِثارِ زَر ازین خاکْ بِچیدی
ای عشق بِبُخشایْ تو بر حالِ ضَعیفان
کَزْ خاکْ همان رُست، که در خاکْ دَمیدی
خامُش کُن و مَنْمایْ به هر کَس سِرِ دل، زانک
در دیدهٔ هر ذَرّه چو خورشید پَدیدی
خاموش و دَهان را به خَموشی تو دَوا کُن
زیرا که زِ پِستانِ سِیَه دیو چَشیدی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.