۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۶

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را
کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را

ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد
ز من چون غنچه تصویر، رنگی نیست شادی را

نظر بست از تماشا بوالهوس، تا یار نو خط شد
خط ریحان غبار چشم باشد بی سوادی را

به خواری زیستن، از عزت ناقص بود بهتر
گوارا کرد بر من قیمت نازل کسادی را

چرا صائب برون آیم ز خلوت، من که می دانم
به از کنج دهان یار، کنج نامرادی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.