۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷

غنیمت دان درین وحشت سرا خلوت گزینی را
که از پوشیدن چشم است عینک دوربینی را

تو از تن پروری بار زمین گردیده ای، ورنه
به کاهش می توان کرد آسمانی این زمینی را

ز ناهمواری آرد ساده لوحی راه را بیرون
نمی باشد ثمر جز عقده دل خرده بینی را

به باد بی نیازی می رود جمعیت خرمن
نمی باشد خطر از برق آفت خوشه چینی را

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی
غنیمت می شمارد خاتم ما بی نگینی را

ندارد شکوه ای از تیره بختی ها دل عارف
که خواهد از خدا آیینه خاکسترنشینی را

محال است از سر بی مغز سودا را برآوردن
که نتوان از خمیر آورد بیرون موی چینی را

گهر از ته نشینی یافت صائب این سرافرازی
سبک قدری چو کف لازم بود بالانشینی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.