۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۳

ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما

زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود
که کوه قاف می بازد کمر در زیر بار ما

ز طوف ما دل بی درد صاحب درد می گردد
چراغ کشته در می گیرد از خاک مزار ما

شکوه خاکساری خصم را بی دست و پا سازد
شود باریک، دریا چون رسد در جویبار ما

ز بال افشانی جان این چنین معلوم می گردد
که چشم دام زلفی می پرد در انتظار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.