۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۱

ترا پر چون صدف شد گوش از سیماب در دریا
وگرنه حلقه ذکری است هر گرداب در دریا

ز عادت پرده غفلت شود اسباب آگاهی
که ماهی بستر و بالین کند از آب در دریا

خیال یار را در دیده عاشق تماشا کن
که دارد شور دیگر پرتو مهتاب در دریا

حریم وصل را حیرانیی در پرده می باشد
که شوق آب، ماهی را کند قلاب در دریا

به قسمت می توان برخورد از روزی، نه جمعیت
که از جای دگر گردد صدف سیراب در دریا

غریق عشق بر گرد سر هر قطره می گردد
که ماهی را بود هر موجه ای محراب در دریا

چنین کز گرد عصیان تیره گردیده است جان من
عجب دارم که گردد روشن این سیلاب در دریا

چو دل شد آب، از دل سربرآرد آرزوی دل
که از دریا زند سر مهر عالمتاب در دریا

نگردد آب تا صائب دلت از داغ نومیدی
نخواهی دید روی گوهر نایاب در دریا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.