۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۸

دست شستن ز بقا آب حیات است ترا
خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا

برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی
ای که چون بید تمنای نبات است ترا

در جوانی به طواف حرم کعبه شدن
شحنه باقی ایام حیات است ترا

گر چه از خوشه پروین گذرد خرمن تو
همچنان از دگران چشم زکات است ترا

تا به منزل نرسی، بر تو نگردد روشن
برکت ها که نهان در حرکات است ترا

لنگر از قافله ریگ روان می جویی
ای که از زندگی امید ثبات است ترا

از ره یک جهتی روی مگردان صائب
اگر امید رهایی ز جهات است ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.