۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۷

از نظر کرد نهان خط رخ آن مهوش را
پردگی ساخت شب دل سیه این آتش را

چون برآید نفس از سوختگان در بزمی
که نمک سرمه آواز شود آتش را؟

زاهد خشک برآورد مرا از مشرب
چون سفالی که کند جذب، می بی غش را

آه در سینه من محنت پیری نگذاشت
که کمان دل تهی از تیر کند ترکش را

خصم سرکش شود از راه تحمل مغلوب
خاک خاموش به از آب کند آتش را

پرده تیرگی دل نشود رخت سفید
چه دهی عرض به صراف، زر روکش را؟

در شبستان لحد تلخ نگردد خوابش
هر که در زندگی از خاک کند مفرش را

نبرد زخم زبان سرکشی از طینت عشق
چون خس و خار شود بند زبان آتش را؟

بر سر رحم نیامد به زر و زاری و زور
به چه تدبیر کنم رام، من آن سرکش را؟

هر کجا اهل دلی نیست مزن دم صائب
نتوان خواند به هر کس سخن دلکش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.