۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۸

تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را
که عرق داغ کند لاله سیرابش را

تا به دامان قیامت نشود چشمش خشک
یک نظر هر که ببیند گل سیرابش را

وحشت از صحبت مجنون نکند چشم غزال
می توان یافت گرفته است رگ خوابش را

گر فتد راه به دریای دلم طوفان را
حلقه گوش کند حلقه گردابش را

کعبه و بتکده بی جلوه مستانه یار
آسیایی است که انداخته اند آبش را

جوهر آن مژه صائب زره زیر قباست
این چنین ساده مبین تیغ سیه تابش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.