۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۶

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا

منم آن داغ که از صبح ازل پرورده است
در سراپرده دل، عشق جوانمرد مرا

تلخی مرگ به کامم می لب شیرین است
بس که کرده است جهان حادثه پرورد مرا

نیست اندیشه ام از خواب عدم، می ترسم
که فراموش شود چاشنی درد مرا

عرق غیرت پیشانی خورشیدم من
نفس صبح قیامت نکند سرد مرا

در بیابان توکل منم آن خار یتیم
که به صد خون جگر آبله پرورد مرا

گر چو خورشید به خود تیغ زنم معذورم
طرفی نیست درین عالم نامرد مرا

گل نچیدم به امید ثمر از یار و فلک
بازیی کرد که از هر دو برآورد مرا

بود هر ذره من در کف بادی صائب
سالها گشت فلک تا به هم آورد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.