۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۲

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا
چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا

بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان
می توان یافت به نور دل بیدار مرا

هست بر خاطر من دیدن غمخوار گران
ورنه کوه غم او نیست به دل بار مرا

در سیه رویی ازان گشته ام انگشت نما
که سر آمد چو قلم عمر به گفتار مرا

چون کنم پیش طبیبان دگر دست دراز؟
ناز عیسی است گران بر دل بیمار مرا

از کف دست اگر موی برون می آید
می رسد دست به موی کمر یار مرا

سرو آزاد ترا دیده بدبین مرساد
که به هر جلوه کند تازه گرفتار مرا

حلقه ای می زنم از دور بر آن در صائب
باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.