۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۷

تندی خوی ضرورست سخن آیین را
که بنوشند به تلخی، می لب شیرین را

بلبلانی که نظر بر رخ گل وا کردند
چه شناسند قماش سخن رنگین را

برد و بر طاق فراموشی جاوید گذاشت
تیشه صافدلم آینه شیرین را

کیست از عهده این وام سبکبار شود؟
گر نبخشد به کسی دختر رز کابین را

دست در دامن می زن که رسانید به چرخ
نسبت سلسله تاک، سر پروین را

عشق اندیشه ندارد ز نگهبانی عقل
دزد خاموش کند شمع سر بالین را

دل صائب چه غم از نیش ملامت دارد؟
نیست اندیشه ای از خار، کف گلچین را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.