۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۰

گر به گلزار بری آن رخ افروخته را
گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را

هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق
طعمه از دست بود باز نظر دوخته را

نکند چرخ تعدی به جگرسوختگان
سرمه در کار نباشد نفس سوخته را

منت زلف مکش دل چو گرفتار تو شد
رشته حاجت نبود طایر آموخته را

نیست حاجت شب پروانه ما را به چراغ
شمع از خود بود این بال و پر افروخته را

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود
تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را

ایمن از زخم زبان شد ز خموشی صائب
نیست اندیشه ز سوزن دهن دوخته را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.