هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات ناامیدی، اندوه و پوچی در زندگی می‌پردازد. شاعر از زندان بودن در این دنیا، بی‌ثمری تلاش‌ها و وحشت از عالم پرتلاطم سخن می‌گوید. او زندگی را کوتاه و بی‌معنا می‌داند و تنها راه رهایی را صحرای عدم می‌پندارد.
رده سنی: 18+ محتوا حاوی مضامین عمیق فلسفی، ناامیدی و پوچ‌انگاری است که برای درک و پردازش صحیح، به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین ممکن است برای مخاطبان جوان تر سنگین و نامناسب باشد.

غزل شمارهٔ ۵۵۱

گریه بسیار بود نو به وجود آمده را
خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را

نیست چون ماتمیان کار به جز گریه و آه
به سراپرده این چرخ کبود آمده را

حاصلی نیست به جز شستن دست از هستی
خواب، در رهگذر سیل فرود آمده را

چون برآید ز گریبان سر خجلت فردا
پیش درگاه لئیمان به سجود آمده را؟

ساحلی نیست به جز دامن صحرای عدم
خس و خاشاک به دریای وجود آمده را

نیست جز وحشت ازین عالم پرشور نصیب
جان از غیب به صحرای شهود آمده را

لازم ذات بود سرکشی و مغروری
همچو ابلیس ز آتش به وجود آمده را

نیست یک چشم زدن بیش حیاتش چو شرر
صائب از پرده برون بهر نمود آمده را
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.