۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵۲

نِگارا تو در اندیشه‌یْ درازی
بیاوَرْدی که با یاران نسازی

نه عاشق بر سَرِ آتش نِشینَد؟
مَگَر که عاشقی باشد مَجازی

به من بِنْگَر که بودم پیش ازین عشق
زِعالَمْ فارغ، اَنْدَر بی‌نیازی

قَضا آمد، بِدیدَم ماه رویی
گرفتم من سَرِ زُلْفَش به بازی

گناه این بود، اُفتادم به عشقی
چو صد روزِ قیامَت در درازی

زِ خونَم بویِ مُشک آید، چو ریزد
شهیدِ شَرمسارم من زِ غازی

نَصیحَت داد شَمسُ الدّینِ تبریز
که چون معشوق، ای عاشقْ نَنازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.