۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵۳

گَرین سُلطانِ ما را بَنده باشی
همه گِریَند و تو در خنده باشی

وَگَر غَم پُر شود اطرافِ عالَم
تو شاد و خُرَّم و فَرخُنده باشی

وَگَر چَرخ و زمین از هم بِدَرَّد
وَرایِ هر دو، جانی زنده باشی

به هفتم چَرخ، نوبَتْ پنج داری
چو خیمه‌یْ شش جِهَت بَرکَنده باشی

همه مُشتاقِ دیدارِ تو باشند
تو صد پَرده فرواَفکَنده باشی

چو اندیشه، به جاسوسیِّ اسرار
درونِ سینه‌ها گَردنده باشی

دِلا بر چَشمِ خوبانْ چهره بُگْشا
که اندیشد که تو شَرمنده باشی؟

بدیشان صَدقه می‌دِه، چون هِلالَند
تو بَدْری، از کجا گیرنده باشی؟

اگر خالی شَوی از خویشْ چون نِی
چو نِی پُر از شِکَر، آکَنده باشی

بُرو، خِرقه گِرو کُن در خَرابات
چو سالوسانْ چرا در ژَنده باشی؟

به عشقِ شَمسِ تبریزی بِدِه جان
که تا چون عشقِ او، پاینده باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.