۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۱

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟
که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را

بس است خواب گران چشم بی بصیرت را
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را

مده به خلوت خود راه، اهل صحبت را
مساز حلقه کثرت کمند وحدت را

ز خشت، بالش و از خاک تیره بستر کن
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را

به آشنایی مردم مرو ز راه که نیست
به غیر خوردن دل دانه دام صحبت را

ز همرهان موافق جدا مشو در راه
مکن دو آتشه زنهار داغ غربت را

کسی ز چهره مقصود چشم آب دهد
که توتیای نظر ساخت گرد کلفت را

ز کاهلی ره نزدیک دور می گردد
به خلوت لحد انداز خواب راحت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.